صدایم را ، آوایم را از دست می دهم ؛ وقتی تو صدایم می کنی ... زمانی که به تو می اندیشم
تصویری از تو در برابرم ظاهر می شود ؛ شفاف و واضح می توانم صورتت را ببینم
لا به لای گنجه های ذهنم را که می گردم ؛ خاطرات بسیاری پیدا می کنم از گذشته ها ی دور و نزدیک
خاطرات تلخ و شیرین بسیار ؛ ناگهان این صدا در سرم می پیچد ...با لحنی الهی
در کنارم باش ، در کنارت هستم ؛ با همدیگر از این دالان تاریک تو در تو عبور می کنیم
به خاطر میارم صدایی که نام مرا می خواند ؛ لحنی غریب ، با آهنگی آشنا
صدایی از دور دستها که احساس می کنم ؛ از اعماق وجودم منشا داره...
آوایی که می گفت در کنارم باش ؛ در کنارت هستم ... همین جا ، به همین سادگی
فاصله برایم اهمیتی نداره ؛ این را می دانم تو هم روزی ... به این حسی که دارم می رسی
ورای زمان و مکان سیر می کنم این روزها ؛ رویاهایی میبنم رنگارنگ . با لبخندی شیرین پرواز می کنم
در آسمانی روشن و آبی ؛ گویی که در چشمان تو حرکت می کنم
آوازی را با هم زمزمه می کنیم ؛ رقصی جانانه و پایکوبی وصف ناپذیر
با آهنگی آشنا که انگار از آسمان انعکاس دارد ؛؛؛؛ در کنارم باش ، در کنارت هستم
3 امتیاز + /
0 امتیاز - 1391/10/15 - 17:07